Show Lyric
Leave a comment for this post
شبم طی شد کسی بر در نکوبید
به بالینم چراغی کس نیفروخت
نیامد ماهتابم بر لب بام
دلم از این همه بیگانگی سوخت
به روی من نمی خندد امیدم
شراب زندگی در ساغرم نیست
نه شعرم می دهد تسکین به حالم
که غیر از اشک غم در دفترم نیست
بیا ای مرگ، جانم بر لب آمد
بیا در کلبه ام شوری بر انگیز
بیا شمعی به بالینم بیفروز
بیا شعری به تابوتم بیاویز
دلم در سینه کوبد سر به دیوار
که این مرگ است و بر در می زند مشت
بیا ای همزبان جاودانی
که امشب وحشت تنهاییم کشت