Show Lyric
Leave a comment for this post
مستانه پاشید اسب سیاهی
در پنجه ی نور یالی رها را
طاووس دشتی آهوی کوهی
باور نداری این مدعا را
من بَبر صبرم تا لمس دستت
سیری نباشد این اشتها را
بر صورتت به از گردنت آه
عرضی بلندیم ، درطول کوتاه
پیری نباشد اندام ما را
آسوده طی کن اندازه ها را
آلوده تر کن محراب ما را
پروا نمانده این بینوا را
غَلتی غزل شو هم صحبتم شو
سیلاب نابم آرایه ها را